امیرسامامیرسام، تا این لحظه: 16 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

جوجه کوچولوی مامان

تابستان 91

تعطیلات تابستان 91 برای مامان یکی از بدترین تعطیلاتی بود که داشت و به طبع تو هم خیلی اذیت شدی. بخاطر دیگران بسیار زیاد اذیتت کردم . خدا مادر رو ببخشه . اما چند تا لحظه خوب هم داشت . مثلاً رفتیم دنیای بازی اونهم دوبار و اینم چند تا عکس از آب بازی شما و شایلین تو حیاط خونه مایون. ...
23 اسفند 1391

4 اسفند 1391

هر سال نزدیک 4 اسفند میشه خاطرات روزهای بدنیا اومدنت برام زنده میشه با همه شیرینی ها و سختیهاش. تولدت مبارک جانکم. امیدوارم زندگی آروم و شادی رو تجربه کنی. امسال گفتی دوست داری کیک تولدت اسپایدر من باشه . منم از چند روز پیش تو شیرینی فروشی های جزیره می گشتم . دلم می خواست کیکی باشه که رنگ خوراکی نداشته باشه برای همین یه کیک با ژله توت فرنگی سفارش دادم. هر چی گفتم شب کیک رو تحویل بگیریم گفتی نه اونموقع تولدم تموم شده دیگه جمعه نیست. آخه تو فکر میکنی روز از صبح شروع میشه تا عصر. از عصر تا شب هم فرداست. اینم چند تا عکس از تولد امسالت که خودمونی برگزار شد.     اینم از کادوی تولدت که چند روز زودتر تحویل گرفت...
5 اسفند 1391

تا دو سالگی

سال دوم زندگیت شروع همه چیزهای بد بود . مامان بخاطر سر کار رفتن خیلی درگیری ذهنی با خودش داشت و مدام احساس گناه و گناه و گناه. از اینکه مجبورم روزها پیش نباشم خودم بهت رسیدگی کنم . صبح چشمهات بر روی لبخند من باز بشه . مجبور بودم آروم بیدار شم آماده شم و برم . تقریباً تا یکسال و نیم مایون پیشت بود . پدرت هم که بی تجربه و ........   علاقه ای هم به بچه داری نداشت . برای همین فشار احساسی و عاطفی خیلی روم بود. از نظر روحیه خیلی تضعیف شده بودم و حساس و با تو کوچولوی مامان بعضی وقتها بدرفتاری می کردم تا جائیکه تصمیم گرفتم چند ماه مرخصی بدون حقوق بگیرم و برم تهران . مادرم ، عزیزم، نازم ، جوجولم خیلی دوست دارم اونقدر پر از احساس گناهم...
4 بهمن 1391

یک روز شوم

چه روز شومی بود اون روز. درست شب بعد از تولد یکسالگیت . پر از شور و هیجان بودم از اینکه یکسالت تموم شده بود . شب بعد رفتیم با پدرت بیرون . رفتیم فاز 4 صدف تا پدرت ماهی بخره . ایکاش نمی رفتیم. ای کاش ......... گذاشتمت روی صندلی چرخان پارک . میله وسطش فرمانش شکسته بود . شروع کردم چرخوندنتو نمیدونم چرا خودم هم باهات نچرخیدم و فکر کردم میتونی تعادلت روی صندلی نگه داری و افتادی و افتادی. بلندت کردم . خون تمام صورتت رو پوشونده بود . پیشونیت خورده بود به میله . دست زدم . دستم فرو رفت. بعد اونوقت بود که اونقدر جیغ کشیدم و جیغ کشیدم که چند نفر از ترسشون جمع شدن. بعد تور رو با پدرت بردن بیمارستان من رو هم که شوک شده بودم با یه ماشین دیگه بردن. بدتر...
1 بهمن 1391

شایلین کوچولو

عمه شدین ؟ من شدم 8 فروردین 1390. اون روز شایلین کوچولو وارد خونواده ما شد.حالا هم شده عزیز دوردونه. یک وروجکی با اون زبونش هر روز با عمش حرف میزنه. پنج ماهه که ندیدمش. من بهش میگم دخترم برای همین امیرسام هم میگه دختر منِ.   ...
24 دی 1391

تولد یکساگی

خوب برای تولد یکسالگیت یه جشن کوچیک تو خونه گرفتم . چون ما تو کیش کسی رو نداریم مامان از چند تا از دوستاش و همکاراش دعوت کرد که بیان جشن . همه چیز خیلی خوب بود غیز از فردای روز تولدت که فکر میکنم زندگی من و تو از اون روز به بعد ( یعنی تا حالا ) خیلی تغییر کرد .چشم زندگی رو داغون میکنه. اینم یک عکس از تولد یکسالگیت   ...
24 دی 1391

تا یکسالگی

سلام و صدسلام .ببخشید چند هفته ای نتونستم وبلاگ و بروز کنم . می خوام یه چند تا عکس از شش ماهگی تا یکسالگی عزیز دردونم رو بزارم . تو این چند ماه مهمترین تغییرات تو زندگیش افتاد . سینه خیز رفت . چهار دست و پا راه رفت.  تو هشت ماهگی اولین دندونش درآورد . تو یازده ماهگی راه رفت. اون روز قلبم از عشق چنان لبریز شد که گریه کردم . مادرم، روزها و سالها پشت سر هم می گذره و من چقدر زود لحظه های با تو بودن رو از دست میدم و قدرشون رو نمیدونم. دیشب گفتی قصه میخونی و من گفتم نه خیلی خستم و دیر وقتِ . چقدر زود دیر میشه!    اولین مراسم محرمی که توش شرکت کردی . سال 1387   ...
24 دی 1391

اولین روزهای ورود به کیش

اولین روزهای ورود به کیش با حضور مایون و زندایی فریبا همراه بود. تو پنج ماهگیت بود که رفتیم کیش اینجا برای اولین بار پاهاتو گرفتی عزیزم قربون اون خنده هات برم که هنوزم وقتی میخندی قلبم از عشق میلرزه . خندت تو فضای خونه امید به زندگی رو برای مامان به ارمغان میاره. شش ماهگی امیرسام ...
6 دی 1391